دخترم آوينا دخترم آوينا ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

من و دخترم آوینا

چقدر ترشي ميخوري؟؟؟؟

مامان خانم چقدر ترشي ميخوري سياه  ميشما؟؟؟؟؟ شرمنده به خدا مادري انقدر ترشي ميخورم اخه دست خودم نيست به خدا ببخش. راستي راستي سياه ميشي قربونت برم كه سياه هم بشي بازم عزيزي فدات شم كلوچه كه خوراك مامانت شده گوجه سبز-چاغاله بادام-لواشك-آلوچه ...... قربون شكل سياهت بشم جيگرم سياه سوخته من     ميخوام ديگه زياد ترشي نخورم عصبي نشي خداي نكرده ماماني سياه سوخته هم نشيا كلوچه جيگر سفيد سفيد 100 تومن سرخ وسفيد 300 تومن حالا كه رسيد به سبزه هرچي بگي مي ارزه ...
22 ارديبهشت 1393

ديدار دوباره توازنزديك NT

كلوچه مامان ببخش ديگه اذيت شدي خوب نگرانت بودم خداروشكراتفاقي برات نيافتاده خوب و خوش و سلامت هستي 5 فروردين رفتم سونوگرافي NT بماند كه چقدر استرس داشتم چون اين آزمايش خيلي مهمه براي سلامتته گلم ديگه ما هرجاميريم به خاطر شغل بابا كه تو نزديكي سونوگرافي و ازمايشگاه و ميشناسنش بدون نوبت و معطلي ميريم تو سريع رفتم رو تخت خوابيدم  اي جانم ماشاءالله چقدر بزرگ شدي فدات شم كه 11 هفته و پنج روز بودي فدات شم قربون اون ضربان قلبت بشم   فدات شم كه قلب منم باقلب تو ميزنه چقدر صورتت خوشگله قربون اون دماغ كوچولوت بشم كه سراينكه دماغش شبيه كيه هنوز داريم بحث ميكنيم خوشگل مامان قربون اون كله گردت و دست وپاهاي كوچيكت بشم كلوچه خوشمزه ...
22 ارديبهشت 1393

شاكي شدن ني ني

رفتن پيش دكتر به خاطرترس شب قبل  93/1/5 ازدست اين مامان خانم  شجايم واه واه چه خبر بودمامان خانم انقدر ترسيده بودي ديروز منوترسوندي دل داشته باش بادوستام تو بهشت كه درمورد مامانامون حرف ميزنم بعضي ها  مامان ها شون پليسن  تازه بعضيهاشون هم وكيلن اون وقت تو ابروي منو بردي عيب نداره ديگه تكرارنشه ها مامان شجايم من حالم خوبه نگران نباش چندبارميري دكتر منو معاينه كنه اخه خسته شدم چندتادكتربايد بگن من حالم خوبه .     امان از دست شما مامانا .........     سرم از دستت درگرفت مامان خانم من حالم خوبه             &nb...
22 ارديبهشت 1393

اولين سونوگرافي و ديدار تو

كلوچه و آلوچه خوشمزه اولين قرارملاقات مامان و خانم دكتر92/11/20 بود كه خانم دكتركلي قرص ويتامين و كلسيم داد و اولين  سونوگرافي تو كلوچه خوشگل  92/12/10 كه براي اولين بارصداي قلبتو شنيدم اشك تو چشمهام جمع شد وتپش قلب  گرفتم خيلي خوشحال هستم قربونت برم كه 7 هفته 5 روز هستي موقعي كه عكس سونوتو به بابارضا نشون دادم دوتاي كلي ذوق كرديم بازهم بابارضا رمانتيك شد گل خريد رفت كلي مغز بادام و گردووپسته خام ......چيزهاي مختلف خريد من فقط دلم تو بغل گرفتن توروميخواد فقط .گلم اينم عكس هفت هفتگيته عشقم هفت هفتگيت مبارك   ...
21 ارديبهشت 1393

سرآغاز

  شروع زندگي كلوچه ما  كلوچه  شيرين 92/11/17  روز پنج شنبه صبح از خواب بيدار شدم .دو دل بودم بي بي چك بزنم يانه دوباره نكنه زود زده باشم ولي گفتم توكل به خدا من وجود تورو حس كردم يعني (بي بي چك زدم )دوتا خط قرمز خوشگل ديدم   انروز هوا هم برفي بود چند دقيقه تو شوك بودم نميدونستم چي كار كنم چند بار چشامو بستم و باز كردم فكر كردم توهم زدم  خدايا چه حس قشنگي بود شروع كردم گريه كردن هي گفتم خدايا شكرت خدايا شكرت سريع زنگ زدم به بابا رضا و تلفني حضور تورواعلام كردم ميتونستم حدس بزنم چه شكلي شده بود اينجوري بود  شب بابا رضا اومد ويه جشن دو نفره گرفتيم خيلي خوشحال بوديم&...
20 ارديبهشت 1393

اولين ويار مامان خانم وآش دوغ عزيز

فرشته خوشگل ما جمعه 92/11/18 صبح از خواب بيدار شدم به بابا گفتم دلم آش دوغ ميخواد بابا به عزيز زنگ زد وگفت براي ناهارآش دوغ درست كنه سرراه يه جعبه شيريني خريديم تارسيديم جعبه شيريني رادادم دست عمه شيطون (زهرا) متوجه نشد آخه عمه شيطونه تو دنياي خودشه وسريع رفتم پيش عمه رمانتيك (فاطي )و سريع درگوشش گفتم سلام عمه خانم يهو خنديد وگفت جدي ميگيييييييييييييييييييييي واي خدا عمه رومانتيك خيلي خوشحال شد نگاه كردم يكي از عمه ها نيست عمه بزرگه عمه مهربون (ليلا)نبود بيرون بودعزيز تا فهميد شروع كرد به گريه كردن همه از خوشحالي گريه ميكرديم حتي بابا رضا هم چشماش پر اشك شده بود خلاصه اونروز خيلي روز خوبي بود عزيز خانم هم يه آش دو...
20 ارديبهشت 1393

شعر هايي كه مامان برات ميخونه

یه روز یه آقا خرگوشه                                   رسید به یه بچه موشه موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت آخ «وایسا وایسا کارت دارم من خرگوشه بی‌آزارم بیا از سوراخت بیرون نمی‌خوای مهمون» یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه دهنش بازه «شاید می‌خواد بخورتم یا با خودش ببرتم پس می‌رم پیش مامانم آن‌جا می‌مانم» مادر موشه عاقل بود زنی باهوش و کامل بود یه نگاهی کرد به خرگوش گفت به بچه موش &...
20 ارديبهشت 1393

روز شمار چشم انتظاري فرشته ام

فرشته قشنگ زندگيمون دوست داريم امروز اين وبلاگ و برات درست كرديم خيلي خوشحالم الان18 هفته اس كه توتكه اي از بهشت خدا اومدي تو شكم ماماني خيلي دوست دارم سفت بچسب به شكم مامان كه مامان داره برات روزها رو ميشماره .گلم عشقم خيلي دوست دارم تازه ميدوني خيلي شيطون بلا هستي مامان تا حالا 3 بار رفته سونوگرافي تو هنوز جنسيتتو به ما نشون ندادي . تو رو من سپردم به امام رضا كه خودش محافظ توباشه اي كه فداي قدم هاي كوچيكت بشم مادري قربون اون قدمهاي پر از عشق و مهربونيت  بشم چشم انتظارتم مواظب خودت باش    دنياي ما درياست                 هر كودكي ماهيست  درياي بي ماهي...
18 ارديبهشت 1393