اولين ويار مامان خانم وآش دوغ عزيز
فرشته خوشگل ما
جمعه 92/11/18 صبح از خواب بيدار شدم به بابا گفتم دلم آش دوغ ميخواد بابا به عزيز زنگ زد وگفت براي ناهارآش دوغ درست كنه سرراه يه جعبه شيريني خريديم تارسيديم جعبه شيريني رادادم دست عمه شيطون (زهرا) متوجه نشد آخه عمه شيطونه تو دنياي خودشه وسريع رفتم پيش عمه رمانتيك (فاطي )و سريع درگوشش گفتم سلام عمه خانم يهو خنديد وگفت جدي ميگيييييييييييييييييييييي واي خدا عمه رومانتيك خيلي خوشحال شد نگاه كردم يكي از عمه ها نيست عمه بزرگه عمه مهربون (ليلا)نبود بيرون بودعزيز تا فهميد شروع كرد به گريه كردن همه از خوشحالي گريه ميكرديم حتي بابا رضا هم چشماش پر اشك شده بود خلاصه اونروز خيلي روز خوبي بود عزيز خانم هم يه آش دوغ حسابي درست كرده بود خيلي خوش گذشت بعد بابا رضاوعزيزرفتند پيش بابابزرگ بهش خبر بدن ماتوخونه تنها بوديم عمه مهربون خيلي خوشحالي ميكرد وهمش عمه ها درمورد تو حرف ميزدن نميدوني اون آش دوغ عزيز چقدر چسبيد نوش جونت عشقم فدات شم گلم
نوش جونت عزيزم