صحبتهاي مادردختري
سلام گل دخترم آوينا گله ببخش تورو خدا انقدر دير به دير مطلب برات مينويسم خودت كه شاهدي مامان چقدر درگيركارهامم مامان همش دارم روزشماري ميكنم كي ميايي بغلم مامان ديگه كلي سنگين شدم و سختمه حتي راه برم به قول بابا رضا مثل لاكپشت راه ميرم راستي عزيز برات لحاف تشك درست كرده و داده عمه ليلا آورده خونمون 2هفته اس مهمونمونه اومده كه پيش تو باشه هي باعمه ميريم لباسات رو ميبينيم و ذوق ميكنيم و مياييم درمورد تو حرف ميزنيم ازكارها برات بگم اتاقت چيده شده و فقط پرده هات مونده كه قراره بابا رضابرات نصب كنه لباسات رو شستم و اتو زدم ساك بيما...
نویسنده :
مامان مژده
11:35