مامان شجاع
مامان شجاع
كلوچه من روز4فروردين ساعت 5/5صبح باصداي شكستن شيشه راه پله هاازخواب پريدم خيلي ترسيده بودم بابا رضا رابيداركردم وبهش گفتم پاشودزداومده بعدصداي دويدن روپشت بوم مي اومد نگو اقادزدناقلا ا اومده روپشت بوم ما وشيشه راه پله روشكسته و خواسته فراركنه كه اقا پليس ها دنبالش كردن و به ساختمان مارسيدن من كه مثل بيد ميلرزيدم بابارضا هي ميگفت عيب نداره نترس چيزي نيست ولي من گريه ميكردم خلاصه بابارضا رفت پايين وديد دزد ناقلا دستگيرشده ..... و مامان خانم شجاع تا ساعت 8 صبح داشت صلوات ميفرستاد و آب طلاميخورد به مامان نخنديابه خاطرتونگران بودم وگرنه من شجايم .........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی